شاید برخی آدمها موفقیت «شهرام فخار» بنیانگذار، صاحب امتیاز و رییس هیات مدیره رستورانهای زنجیرهای «پدر خوب» را به ارتباطات خاص سیاسی یا اقتصادی ربط دهند اما شواهد چیز دیگری را نشان میکند. او بعد از یک دوره کوتاه یک سال و نیمه که از سیستم خود را کنار کشیده و کوشیده این سیستم کلانی را که راهاندازی کرده از بالا رصد کند و نقاط ضعف و قوتش را شناسایی کند حالا به سیستماش بازگشته و درصدد است بعد از یک دوره کشف و شهود حرفهای و مبتکرانه مجموعه زنجیرهای بزرگش را تازهنفستر از قبل پیش ببرد. بازگشتش به سیستم و شکستن سکوت خبریاش بهانهای به دستمان داد که هم از کارخانه بازدیدی داشته باشیم هم در دلباز و بسیار انرژیبخش او در سعادتآباد پای صحبتهایش بنشینیم. با زبانی شیوا فلشبک (Flash Back)ی به گذشته میزند و از فراز و فرودهای زندگیاش میگوید. از شکست بزرگی که در سال ۸۳ خورده و از شمال تا تهران گریسته تا برخاستن دوبارهاش و راهاندازی اولین شعبه«Godfather» پدرخوانده در سال ۸۳ و کشوقوسهای مربوط به تغییر نام به «Goodfather» و بعد از آن هم به «پدر خوب». رکورد راهاندازی ۱۶۹ شعبه رستوران دارد و علاوه بر برند «پدر خوب» برند دیگری به نام «کارن» را راهاندازی کرده و ضمن تدریس در دانشگاه، مشاور چند برند پوشاک ورزشی و چندین برند رستوران است. او موفقیت «رازآلودش» را مرهون مهارتش در برقراری «ارتباط در یک دقیقه» میداند و میگوید تا آرمان ذهنیام راهی بس طولانی در پیش دارم و واقعا بر این باورم در زمینه رستوران و رستورانداری فقط ده درصد اطلاعات دارم. مشروح گفتوشنود ما با «شهرام فخار» اینجاست:
خود میگوید: شهرام فخار هستم بنیانگذار ، صاحب امتیاز و رییس هیات مدیره رستورانهای زنجیرهای پدر خوب. متولد ۱۷/ ۰۵/۱۳۵۴ و در یک خانواده متوسط به دنیا آمدم. والدینم تحصیلکرده بودند و حامی فرهنگی بنده. تاکنون ۱۶۹رستوران در ایران راهاندازی کردم. کسی این رکورد را ندارد. در کنار برند «پدر خوب» دو برند دیگر هم افتتاح کردم. به چندین رستوران زنجیرهای و دو برند پوشاک ورزشی بینالمللی هم مشاوره میدهم. در چند سال مختلف کارآفرین برتر و جوان موفق شناخته شدم. برند اولم «پدر خوب» دو سال «برند محبوب جوان کشور» از دید «مصرفکننده» شناخته شد. در مجموعه پدر خوب بیش از ۱۵ هزار شغل ایجاد شده که حجم این اشتغال به اندازه یک وزارتخانه است. جالب است بدانید این مجموعه را با ۳ میلیون تومان راهاندازی کردیم.
از کره ماه نیامدم
خیلیها فکر میکنند ما از کره ماه آمدیم یا ارتباطات خاص سیاسی یا مالی داریم. نه ارتباط سیاسی داریم نه مالی. مجموعه بزرگ و زنجیرهای پدر خوب را با توکل به خدا، تلاش و پشتکار اعضا راهاندازی کردیم. اولین شعبه در سال ۱۳۸۳ در مرکز خرید تیراژه راهاندازی شد. در یک واحد ۲۴ متری با ۳ میلیون تومان. این در حالی است که رقبای بنده با یک رقم میلیاردی ده سال قبل از من شروع کرده بودند که اگر من همین رقم را به مادربزرگم میدادم بهترین رستوران ایران را راهاندازی میکرد. در واقع بیشتر سرمایه و پول آنان کارکرده اما در مجموعه پدر خوب بیشتر روی فکر و تفکرات خاص کار کردیم و خدا هم کمک کرده است.
نام «پدر خوب» از کجا آمد
تا یک مقطعی برند ما به صورت لاتین بود اما به دلیل ایرادات قانونی (که درست هم بود) نام را تغییر داده و با نام «پدر خوب» کار را شروع کردیم. نام اولیه «Godfather» بود بعد تبدیل به «Goodfather» شد به گودفادر هم اجازه کار داده نشد. آن موقع فقط ۵ شعبه داشتیم و قانونی در مجلس تصویب شده بود که از اسامی لاتین و بیگانه نباید استفاده میشد. روزی که نام را تغییر دادیم احساس کردیم شاید روز مرگ برند ما باشد و اتفاقی بیفتد که سیستم ما از بین برود اما از آن تاریخ به بعد ۱۶۴ رستوران دیگر راهاندازی کردیم. رکورد تاسیس ۱۴ شعبه در ۴۴ روز هم توسط ما زده شده است. شاید کسی که میخواهد یک رستوران راهاندازی کند به شش ماه زمان نیاز داشته باشد اما ما در ۴۴ روز این رکورد را زدیم. ما رکورد ۷۲ ساعتی راهاندازی رستوران را هم داریم که همه را ثبت کردهام و در رزومه کاری ما موجود است. ما مبتکر «غذاهای بدون روغن» هستیم. غذاهای ما به هیچ عنوان سرخ نمیشود.
فقط ایده کافی نیست، آدمها را دوست دارم
میپرسم شاید همه آدمها ایده داشته باشند اما نمیتوان گفت شما فقط با یک ایده شروع کردید. راه و رسم خاص شما برای توسعه برندتان چه بوده است؟ مدعی هستید هیچ کانال سیاسی یا اقتصادی پشت شما قرار نگرفته است. شما از کجا شروع کردید؟ اصلا چه شد که به ۱۶۹ شعبه رسیدید؟ میگوید: یک مدل مدیریی جدید را در سیستم خودم پیاده کردم. این مدل میگوید ما باید با فکر و ایدههایمان کار کنیم. با این ایدهها میتوانید پولسازی کنید. من همیشه در زندگی همه چیز را خوب و مثبت میبینم و به آدمها نگاه مثبتی دارم. سعی میکنم در همان برخورد اول با آدمها دوست شوم. کتابی دارم برای ارتباط در یک دقیقه. شما هر فردی را به من تحویل دهید میتوانم در یک دقیقه با او ارتباط برقرار کنم البته مشروط بر اینکه نداند قصد من چیست. با بحث زبان بدن (Body Language) و ارتباط کلامی یا میمیک صورت با افراد حتی کسانی که برای بار اول ملاقات میکنم ارتباط برقرار میکنم و این مهارت در موفقیت من خیلی تاثیر داشته است. روابط عمومی در خون من است. اگر نمره من در روابط عمومی ده باشد نمره پدرم صد است.. پدرم از تهیهکنندگان و مدیرتولیدهای خوب سینما و تلویزیون بودند و من این مهارت را از او به ارث بردم.
فلشبک (Flash Back) زندگی شهرام فخار به روایت خودش
قبل از خدمت سربازی ورزشکار بودم. تا یازده سالگی اتقاق خاصی در زندگیام رخ نداد. یازده ساله بودم که اولین بیزنس (Business) خودم را انجام دادم. در مدرسه کفش کتانی آدیداس به پا داشتم. آن زمان قیمت ادیداس ۲ هزار تومان بود. من دو هزار و پانصد تومان به یکی از همکلاسیها فروختم و رفتم نوی آن را ۲ هزار تومان خریدم. همیشه یادم هست. این معامله انرژی خیلی خوبی در من ایجاد کرد.
عشق فوتبال داشتم، هنر و ضبط یک پلان مرا ارضا نمیکرد
عاشق فوتبال بودم. منزل ما دو در داشت. یک در ویلایی داشت که مثل دروازه بود و یک در کوچک. به دلیل مخالفت مادرم که اجازه نمیداد سر ظهر بیرون از خانه باشم با بچهها قرار فوتبال میگذاشتم و مقابل در بزرگ میایستادم و در نقش دروازهبان فوتبال بازی میکردم و به محض اینکه مادرم صدا میزد در را باز میکردم و میگفتم اینجا هستم. از این حرکت به دروازهبانی تیم ملی ایران رسیدم. در طالع هر انسانی چیزهایی نوشته شده است. هیچ وقت دوست نداشتم کسی را برنجانم. از آن سو رفتم تیم پرسپولیس و یک سال دروازهبان پرسپولیس بودم. در سال ۶۸ رفتم تیم شاهین (۱۶ ساله بودم). حقوقی که از شاهین میگرفتم ۳۳۰ هزار تومان بود. با ان پول رفتم یک دستگاه ژیان خریدم تازه گواهینامه هم نداشتم با مابقی پول هم یک ساندویچی در تهرانپارس دایر کردم. ساندویچی شکست خورد، پولم را خوردند. مدتی باز بود بعد آن را بستم اما تجربه خوبی به دست آوردم. علاقه بسیاری به کار رستوران داشتم اما بعد از بستن ساندویچی دوباره به فوتبال بازگشتم و آن زمان آقای ابوطالب مربی تیم ملی نوجوانان بود که مرا به تیم دعوت کرد. بعد از آسیبی که در مینیسک پایم ایجاد شد فوتبال را کنار گذاشتم. رفتم سربازی و از خدمت که برگشتم مدتی در کار سینما و تلویزیون بودم. دیدم جنسم جنس هنر نبود. جنس من از جنسی نبود که شب تا صبح کار کنم یک پلان گرفته شود. در آن کار هم موفق بودم اما آن کار برای من کوچک بود. همیشه دوست داشتم چند نفر برای من کار کنند.
از خدمت برگشتم و با ماهی ۷۵ هزار تومان مشغول شدم
بعد در شرکت تولید «جوجه یک روزه مرغ مادر و اجداد» با حقوق ۷۵ هزار تومان در ماه مشغول شدم. آن شرکت یکششم مرغ و جوجه ایران را تامین میکرد. من آنجا روی نمودارها خط میکشیدم. بعد از دو هفته شدم مدیر فروش شرکت. هفتهای یک میلیون جوجه زنده میفروختم. دو سال آنجا ماندم و آخرین حقوق دریافتیام ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار تومان بود. بعد آمدم برای خودم یک مرغداری زدم و دوباره شروع کردم و تجربه خودم را به مرغداری انتقال دادم.
از شمال تا تهران گریه کردم
بعد از یک سال یک شب با من تماس گرفتند گفتند تمام مرغها تلف شدند. سال ۸۳ بود. بیش از ۳۰۰ میلیون ضرر کردم از شمال تا تهران گریه کردم. غصه میخوردم که چه اتفاقی برای من افتاده است. شب با اندوه فراوان خوابیدم اما صبح که بیدار شدم به خودم گفتم من باید پیروز شوم. نباید شکست بخورم. دوباره زندگی جریان دارد و مثل جریان آب است. ماهی مرده حرکتی در آب ندارد یا در جهت جریان آب حرکت میکند انسان زنده و قدرتمند باید در خلاف جهت آب حرکت کند. از آن شکست بسیار بد درس خیلی خوبی گرفتم. نمیتوانم بگویم «شکست» چون «تجربه»ای بود که بهایش را باید میپرداختم. تجربهای گرانقدر. وقتی خیلیها میگویند «ما شکست خوردیم و فلان و بهمان» برای من اصلا معنا ندارد. چون برای به دست آوردن هر چیز یا هر تجربهای باید بهای آن پرداخت شود. برخی مواقع این هزینهها کم و برخی مواقع خیلی بزرگ است.
همیشه باید جعبههای بزرگ را بگیری و جعبههای کوچک را بدهی
دورههای مدیریتی خاصی را در ایران و خارج از کشور گذراندم. زبان و ادبیات فارسی و کارگردانی تحصیل کردم و در زمینه (MBA) دورههای مختلف گذراندم. با این حال من «شهرام فخار» هستم. هر چقدر هم دارای اطلاعات باشم باید دنبال آموزههای نو و دانستههای جدید باشم. واقعا بر این باورم در زمینه رستوران و رستورانداری فقط ده درصد اطلاعات دارم. خیلی کار دارم تا به آرمان ذهنی خودم برسم. با اینکه در مملکتم خیلیها میگویند آدم متفاوتی هستی و کار متفاوتی انجام دادی اما هنوز خودم ارضا نشدم و به آن رضایتی که دنبالش هستم نرسیدم. کار اصلیام هنوز مانده و کار اصلیام تازه از اینجا به بعد است. اکنون میدانم جای هر قطعه جای هر فرد کجاست. برایم حاشیههایی درست کردند اما از همان حاشیهها هم آموختم کار اصلی و آرمان ذهنیام را چگونه باید پیادهسازی کنم و به چه ابزاری نیاز دارم. دیگر نباید اشتباههای گذشته و تجربههایی را که با آزمون و خطا شناختم تکرار کنم.
دوباره برخاستم
بعد از ورشکستی دوباره کار را از سرگرفتم و شروع کردم به جوجه فروختن. سال ۸۳ یک روز خیلی اتفاقی با مادرم و خواهرم به مرکز خریدی در غرب تهران رفته بودیم که پلاکارد برای اجاره یک مغازه نظرم را جلب کرد. شماره تماس را برداشتم و تماس گرفتم. صبح روز بعد قرار گذاشتم و با سه میلیون تومان قرارداد را بستم. سه میلیون پول پیش با ماهانه ۷۰۰ هزارتومان اجاره یک ساندویچی راه انداختم با نام «Godfather». تمام دستگاهها و ماشینآلات را هم با چک خریداری کردم. آن شعبه فروش خیلی خوبی داشت. مردم صف میبستند. هیچوقت یادم نمیرود. بعد از هفت تا هشت ماه شعبه دوم را در سعادتآباد دایر کردم. خرداد ۸۴ افتتاحیه اولین شعبه بود. ۸۳ استارت بود و ۸۴ افتتاح رسمی. کار فروش مرغ و جوجه را کنار گذاشتم و متمرکز شدم روی این کار. در میدان توحید دفتری ۳۳ متری داشتم و از آن دفتر استارت زدم تا امروز که رفته رفته تعداد شعبهها زیاد شد تا امروز که به ۱۶۹ شعبه رسیده است. واقعا بر این باور هستم که مردم خیلی حمایتم کردند. با استقبالشان از شعبهها، با حضورشان..
پایاننامه های دانشجویی و پدر خوب
بیش از ۴۰۰ دانشجو پایاننامه خود را در مجموعه ما به سرانجام رساندند. در دانشگاهها «شهرام فخار» را مثال میزنند و این برای من خیلی افتخار است اما بر این باورم هنوز پتانسیلی که در من وجود دارد کامل تخلیه نشده است. انسان میتواند کارهای عجیبغریب یا خارقالعاده انجام دهد. عادت دارم کارهای نشدنی که هیچکس انجام نداده را انجام دهم. روزی میگفتم من باید «مکدونالد» ایران باشم و شدم. زمانی دوست داشتم در دانشگاه تدریس کنم و این اتفاق در زندگیام رخ داد.
به کمیت دلخواه رسیدم و کیفیت را دنبال میکنم
کیفیت برایم خیلی اهمیت دارد. قبول دارم که برخی شعبهها با کیفیت نه چندان رضایتبخش فعالیت میکنند. در فاز جدید تصمیم دارم شعبههای ضعیف را تقویت یا به کل تعطیل کنم. در دورهای، تمام برنامهام روی افزایش تعداد شعبهها و کمیت رستورانهای زنجیرهای پدر خوب متمرکز بود حال که به هدف رسیدیم و در این زمینه خیلی پیشی گرفتیم تمام تلاشم این است که کیفیت را در تمام شعبههای پدر خوب حفظ کنم. در یک مقطعی، خودم را از سیستم خارج کردم و سیستمام را از بالا نظاره کردم. میخواستم مثل سیستم کلان مدیریتی که در دنیا دنبال میشود به پروژههای بزرگ بپردازم. اما اینجا ایران است و باید «مدل بیزنسی ایرانیزه» کار شود. بعد از یک سال و نیم دوباره برگشتم به سیستم. این سیستم با من اخت شده و نمیتوانم رهایش کنم.
گفتگو و گزارش: ستاره جاوید- روزنامه آسیا